هر چیزی باید سر جای خودش باشه
 
آدم زمینی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان
سه شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, :: 23:42 ::  نويسنده : آدم زمینی

دیروز باتفاق خانواده برای تفریح رفته بودیم به تفریحگاهی که دور و بر یک چشمه پرآب و زیبا قرار داره . خونواده های زیادی اونجا اومده بودن همینطور هم گروه هائی از جوونها که در جمعهای دوستانه برای تفریح اومده بودن . جای شما خالی هوای بسیار دل انگیز و منظره چشم نواز چشمه و استخر هائی که جلوش ساخته بودن خستگی کار و زندگی روزمره رو از تن بیرون می گرد . استخر اول که کم عمق بود و آبش در عمیق ترین قسمت به کمر آدم هم نمیرسید آب بسیار زلال و شفافی داشت و می تونستی جوشیدن آب از کف اون را در نقاط مختلفش ببینی و ماهی های کوچیک حد اکثر هفت هشت سانتی رو که در دسته های بزرگ و کوچیک شنا می کردن تماشا کنی . بچه ها و بعضی از جوونا نتونستند در مقابل وسوسه آب مقاومت کنن و همینطور با لباس زده بودن به آب و هر کس به تناسب قدش در یک قسمت استخر در واقع توی آب راه می رفت چون عمق آب اونقدر نبود که کسی بخواد شنا کنه . ما زیر یکی از درختای چنار تنومند و کهنسال لب چشمه  که قطرش شاید از 4 متر هم بیشتر بود و سایه خوب و خنکی داشت نشسته بودیم و کمی اونطرف تر از ما زیر سایه  همون درخت چند خانواده که دسته جمعی به پیک نیک اومده بودن بساط پهن کرده و نشسته بودن . چند تا از جوونهای اون خانواده رفته بودن توی آب که هندوانه شون رو برای خنک شدن تو چشمه بگذارند .یکدفعه دیدیم که همشون یکجا جمع شدن و همش میگن : آهان آهان همینجاس بگیرش . نه نه اینوز تر .خلاصه سرو صدائی راه انداخته بودن که نظر همه رو جلب میکرد . ما هم کنجکاو شدیم که ببینیم اون چیه که اینهمه مرد گنده رو دور خودش جمع کرده . رفتیم لب استخر و به تماشا ایستادیم . چیزی که اونادورهاش کرده بودن خرچنگ بخت برگشته ای بود که از بد روزگار گرفتار آدمی زادگان پر مدعا شده بود خلاصه هر طوری بود خرچنگ بیچاره رو از آب بیرون کشیدن و تو خشکی انداختند و کلی به خودشون بالیدند وقمپز در کردند که بله ما می تونیم .

بیچاره خرچنگ نمی دونم گناهش چی بود که یه عده اومدن از لونه و محل زندگیش بیرونش کشیدن و برای تفریح خودشو اون بد بخت رو از زندگی ساقط کردن .

یادم اومد که چند سال پیش یکبار با خانواده ای  از دوستان به منطقه ای کوهستانی رفته بودیم . همینطور که روی تپه ها و کوهها پیاده روی می کردیم یک مار دیدیم .یکی از دوستان میخواست اون رو بکشه و دنبال سنگی ، چوبی چیزی می گشت تا به سر مار بکوبه . بهش گفتم چکارش داری بیچاره رو داره زندگیشو می کنه ، کاری هم که به ما نداره . تازه ما اومدیم تو محل زندگی اون . اونکه نیومده تو محل زندگی ما .

راستی چرا ما تا یه موجود زنده رو تو طبیعت می بینیم فوری میخوایم بگیریمش یا بکشیمش . چرا نمیخوایم باور کنیم که هر موجودی تو طبیعت جای خودشو داره و اگه ما بی دلیل از بینش ببریم یا مثلاً ببریم خونمون و تو قفس بندازیمش ،  علاوه بر اینکه به اون موجود بیچاره ظلم کردیم تعادل طبیعت رو هم که اون یک قسمتی ازش بوده  بهم میزنیم و نتیجه این کارمون در نهایت به ضرر همه تموم میشه


نظرات شما عزیزان:

ارش
ساعت0:09---21 خرداد 1390
خسته نباشی پیامت رسید امیوارم دراینده هم به ماسرزنی به وب ترنم شعر آرش و dhiaran هم سری بزن

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 573
بازدید کل : 64554
تعداد مطالب : 117
تعداد نظرات : 349
تعداد آنلاین : 1